آرامش طوفانی

        طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
        از سمت مشرق جغرافیای عریانی

        دوباره پلک دلم می پرد، نشانه ی چیست؟
       شنیده ام که می آید کسی به میهمانی

        کسی که سبزتر است از هزاران بار بهار
        کسی شکفت کسی، آنچنان که می دانی  

         تو از حوالی اقلیم هر ناکجاباد 
        بیا که می رود این شهر، رو به ویرانی

        در انتظار تو تنها چراغ خانه ی ماست
        که روشن است در این کوچه های ظلمانی

       کنار نام تو لنگر گرفت، کشتی عشق
        بیا که نام تو آرامشی ست طوفانی

 

 

خدایا:عقیده مرا ازدست " عقده ام"مصون بدار.

 

خدایا:به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانی کن.

 

خدایا:رشدعقلی وعلمی مرا از فضیلت "تعصب" "احساس" و "اشراق" محروم نسازد.

 

خدایا:مرا همواره اگاه وهوشیار دار تا پیش ازشناختن درست وکامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.

 

خدایا:جهل امیخته باخودخواهی و حسد مرا رایگان ابزار قتاله دشمن برای حمله به دوست نسازد.

 

خدایا:شهرت منی را که:"میخواهم باشم" قربانی منی که " میخواهند باشم" نکند.

 

خدایا:درروح من اختلاف در "انسانیت" را به اختلاف در فکر واختلاف در رابطه با هم میامیز. ان چنان که نتوانم این سه قوم جدا از هم را باز شناسم.

 

خدایا:مرا به خا طر حسد کینه و غرض عمله اماتور مگردان.

 

خدایا:خودخواهی را چندان درمن بکش یا درمن برکش تاخودخواهی دیگران را احساس نکنم واز ان در رنج نباشم.

 

خدایا:مرا در ایمان « اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق« باشم.

 

خدایا:به من « تقوای ستیز» بیاموز تا درانبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم.

 

خدایا:مرا به ابتذال ارامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم را به روحم عطا کن.

لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز

 

                                                                         از نیایش های دکتر علی شریعتی

  

 

بنام خدای حسین

آری .... محرم که می رسد عطری از کربلا   ناکجاباد را فرا می گیرد .

 

صدای گام های محرم در کوچه های سرد و نمناک تاریخ پیچیده است!

 

نمیشنوی؟؟

 

هل ناصر من ینصرنی؟؟؟؟

 

صدای شیهه ی اسبان ناشکیب

موی برتن سواران بی رحم ساعت راست میکند!

خارها دلشان تنگ است......صدای خنده ی کودکان به آسمان برخاست

 

خارها دلشان تنگ است..... مقدس ترین مرد........

 

حسین گریبان تاریخ گرفته است!

 

تاریخ! بنگار......

 

 

از خیمه ها بنویس ، از فرات بنویس، از نینوا بنویس،

 

از آفتاب بنویس، از نگاه بنویس.....

 

آری! از خارها بنویس .... خارهایی که دلشان تنگ است

 

تاریخ! بدان که خارها دلشان تنگ است.....خبر به خدای حسین برسانید

 

خبر به حسین برسانید ..... خارها دلشان تنگ است!

 

کسی جز خارها نظاره گر گذر تاریخ نبوده است !

 

خدای حسین این را بدان......خدای خارها چند سالی ست که مرده است !

 

خارها بدون خدا در بیابان رها شده اند! خارها دلشان تنگ است .....

 

خدای ایشان کیست؟؟؟ آیا خدایشان در تابوت خفته است؟؟؟

 

حسین! تاریخ را دوباره بنگار .....

 

این بار خدای ما را نیز برایمان بساز .....

 

خدایی نه از جنس چوب خدایی نه از رنگ خون خدایی نه از شور عشق

 

خدایی برای حقیقت بساز !

 

  مقدس ترین مردِ تاریخ !

 

تاریخ سازخدایت کدامین نشان خدایی بداده تو را؟؟

 

خدایم میان همه کوچه ها گم شده.......کجایی خدایا کجایی خدا؟؟؟؟!!

 

خدا.........................